ما را خواب نیست اگر خیالش نقش شیرینی نباشد. خوراک نیست اگر چاشنی اش از هند نباشد. نغمه ای نیست اگر به هزار ساز خوش ننواخته باشند. لحظه ای نیست اگر به هزار بهانه آن را جشن نگرفته باشند. برای ما هیچ چیز نیست مگر به غایت نیاراسته باشندش.
از ازل هرچه دید جمع کرد و وقتی فریاد زد ما با این همه تجمع چه کنم به او گفتند تو خود مغزی و در خود ریز و در خود نگه دار. به او رشته هایی دادند در هم تنیده و همه پزشکان تا امروز می خواهند بدانند او در خواب چه می کند و آگاهی از کجا می گیرد، هنوز معمایی است و این معما چون به استدیو است درآمد هر لحظه این تن را سوال کرد و بدن را برآن داشت تا لحظه ای از دویدن به دنبال سوال باز نایستد. این مغز پیش از این به ساخت فیلم ها می اندیشید و در این جهت حرکت می کرد و در دانشگاه سوره درس سینما می خواند.